امیر هوشیاری (دکتر)

ولادا دیس لاوا کنستاتین نا (ولادا)

دانیال هوشیاری (دنیل)

میلانا هوشیاری (میلانا)

 

اولین بار دکتر درحالیکه بلال میخورد دنیل رو برای یک آموزش تک جلسه اسکیت آورد پیست اسکیت و یادمه نهایتاً از آموزش اسکیت مربیش راضی نبود و ولادا هم که هنوز فارسی رو خوب نمیدونست احتمالاً داشت به زبان اکراینی غر میزد. یکبار دیگه دکتر دنیل رو برای آموزش اسکیت آورد و اینبار با یه مربی اسکیت دیگه آموزش دید و راضی پیست اسکیت رو ترک کرد.

یه روز وقتی برای انجام کاری سوار بی‌آر‌تی خیابان انقلاب شده بودم یهو ولادا رو دیدم که همراه دنیل سوار بی‌آر‌تی شدن و خب مثل همیشه کنجکاوی من درخصوص نحوه برخورد اجتماعی و کنش‌های فرهنگی ایرانیان حاضر در یک اتوبوس نسبت به یک خانم اکراینی فعال شد. دیدن رفتار آدمها چه مرد و چه زن در مواجه با زنی از نژادی دیگر و همراه با یک کودک؛ البته بهتره برداشت‌ها و برخوردهایی که شد رو درموردش حرفی نزنم و فقط به این نکته بسنده کنم که هنوز با فرهنگ خوب، برعکس ادعامون فرسنگ‌ها فاصله داریم.

گذشت و گذشت تا اینکه روابط دکتر با بچه‌های پیست اسکیت بهتر شد و دنیل هم شاگرد اسکیت من شد.

در این بین ولادا هم تصمیم گرفت اسکیت‌سواری رو شروع کنه و انصافاً هم خوب پیش میرفت. دیگه دکتر و خونوادش عضوی از خانوده پیست اسکیت شده بودن و هر روز برای اسکیت‌سواری میومدن و آشنایی ولادا با فرهنگ و زبان فارسی به نظرم زندگی در این کشور و تحمل دوری و غربت رو براش راحتر کرده بود. با خنده به ولادا میگفتم آموزش دادن اسکیت رو یادبگیر که بگیم تو مربی خارجی پیست اسکیتمون هستی!

تا اینکه اوایل اردیبهشت نود و هفت و موقع اسکیت‌سواری ولادا با لهجه منقطع فارسیش و درحالیکه خوشحال بود بدون هیچ مقدمه چینی و رودربایستی، یهو گفت: مصطفی من حاملم! اسکیت‌سواری برای من و بچم خطرناک نیست!

 

میلانا

چه اسم قشنگی

هر روز که دنیل میومد پیست اسکیت میلانا هم از اسکیت‌سواری تو بغل من لذت میبرد. وقتی کنار پیست اسکیت دستام رو باز میکردم تا بیاد تو بغلم، دیگه فرقی نمیکرد تو بغل ولادا باشه یا دکتر یا مادربزرگ یا عمه‌اش؛ با دیدن من خودشو کج و کوله میکرد تا با زور زدن بتونه بیاد بغل من با هم دور بزنیم.

کم کم که حرف زدن یاد گرفت با ذوق میگفت بریم "دور دور"!

روزای تابستون که شاگردام زیاد می‌شد و من فرصت نمیکردم بغلش کنم یا وقتایی که دست شاگردای دیگمو میگرفتم باهام قهر میکرد! یه قهر کوچولویی!

برام میرقصید، با هم توپ بازی میکردیم و دیگه داشت بزرگ میشد که بیاد اسکیت!

برام تبلیغ میکرد که شاگردای جدید مثل کیانا و ارشیا (دخترعمه و پسرعمه‌اش) بیان اسکیت!

و دیگه قرار بود برای خودش بشه یه مدل حرفه‌ای و در کنارش یه اسکیت‌سوار حرفه‌ای!

حتی اسمم رو هم یاد گرفته بود و میگفت؛ مصطپا!

اما خیلی زود فرصت بغل کردنت، دور دور کردن باهات، ناز قهر کردنات رو کشیدن، دیدن خنده‌ها و ذوق کردنت تموم شد.

 

8 دسامبر 2021 (برابر با 18 آذر 1399)

فرشته قشنگ از پیشمون رفت.

 

قرار بود با هم قهرمان اسکیت جهان بشیم

ولی تو تنهام گذاشتی

شایدم زودتر به قهرمانی رسیدی

برای همیشه در قلب من خواهی موند

میلانای عزیزم

 

شازده کوچولو پرسید: از کجا بفهمم وابسته شدم؟

روباه گفت: تا وقتی هست، نمیفهمی!

 

 










تهیه و تنظیم:

مصطفی علیمحمدی

توسعه دهنده اینلاین اسکیت

Mostafa Ali Mohammadi

Inline skating Developer

 

منبع:

© Link