داشتم وبگردی میکردم میون خاطرات.

کودکی‌ها و نوجوانی‌هایی که در بخشی از این خاطرات گذشت.

و مطالبی رو میخوندم از پاتیناژ و سالن قصر یخ و باشگاه بولینگ عبدو و ...


 

یه روز صبح بالاخره عزمم رو جزم می‌کنم و می رم سالن پاتیناژ. 11 دلار می‌دم و کفش اسکیت رو کرایه می‌کنم. می‌پوشمشون. نمی‌دونم چرا منقلب می‌شم. یه احساس عجیبی دارم. می‌رم تو دنیای خودم... میرم خیلی دورا... میرم به دقیقا 30 سال پیش. سالن پاتیناژ قصریخ:

جلسه اول با آقای جاوید کلاس دارم. چند تا بچه قد و نیم قد تو مایه‌های خوودم. 5 سالم نشده هنوز... بهمون یاد می‌ده که چطور راه بریم. عین پنگوئن. خودمو می‌بینم که دفعه اول دارم از همه جلوتر لیز می‌خورم و هیجان عجیبی تو وجودمه. حس رهایی...

 

سال بعدش هم می‌رفتم. تابستان 59 بود. دیگه عقب رفتن و چرخیدن به عقب رو کامل یاد گرفته بودم. می‌تونستم لوزی لوزی کامل برم و تعادلم رو حفظ کنم. وقتی سرعت می‌گرفتم می‌پریدم و رو به عقب می‌رفتم، انگار تو رویاهام پرواز می‌کردم.

 

پامو روی یخ که میذارم می‌لرزم. حتی یک قدم هم نمی‌تونم بردارم. همینطور که کناره‌های پیست رو گرفتم راه میرم...

اونروز کذایی تابستونی وقتی رسیدیم به قصر موج در حال پوشیدن کفش‌های اسکیت بودم که صدای خرد شدن شیشه و فریاد شنیدیم. مادرم با ترس منو قایم کرد. مثل همه مادرای دیگه.

 

مرد متصدی ما رو از در پشتی که به سالن نمایش می‌رفت بیرون برد و سالن یخ تا مدتی تعطیل بود. هر روز از طبقه بالا که استخرم تموم می‌شد تو راه بین پله‌ها می‌ایستادم و با حسرت داخل سالن رو نگاه می‌کردم و از مادرم می‌پرسیدم: «کی دوباره اینجا باز می‌شه؟»

 

اواخر تابستون برای مدتی کوتاه باز شد. ولی دیگه آهنگ پخش نمی‌کردن. کلاس‌ها مدت کوتاهی ادامه داشت. فقط برای چند هفته و بعد برای همیشه آنچنان سیم‌ها رو قطع کردند که بعدها دیگه نتونستن ترمیمش کنن و شد سالن کشتی و کاراته!

ولی نگاه دردناک من به اون سالن هیچوقت تموم نشد. جاییکه رویاهای بچگی‌ام برای همیشه لای خط‌های آبی و قرمز زمینش گم شد. حتی وقتایی که زمان دانشجویی اونجا نمایش سیاه بازی می‌دیدیم یا تو کافی شاپش می‌شستیم، هیچوقت نشد که نرم و سری به اونجا از سر حسرت نزنم.

دیگه یه دور کامل زده‌ام و همچنان دستم به کناره پیسته. فکر می‌کنم:«بسه دیگه. تو می‌تونی»...

نیمه‌های دور دوم دیگه می‌تونم لیز بخورم. دیگه می‌تونم تعادلم رو حفظ کنم. ولی خوب سکندری می‌خورم... ولی به دور سوم که می‌رسم دیگه پاهام راه می‌افتن. کامل 8 می‌رم. لبخند می‌زنم.

آخراش خسته شدم. ولی بالاخره تونستم. بعد از حدود 30 سال... یعنی 30 سال پیش بود؟

وقتی بیرون رفتم نشستم روی یه نیمکت. بغضم رو فرو دادم و فکر کردم: «چقدر من تو زندگیم بغض فرو داده‌ام! صداش رو هم در نیاورده‌ام»!!

بعد یاد قصر یخ می‌افتم که حالا دیگه اصلا وجود خارجی نداره. شده یه مرکز خرید کوچیک نزدیک میدون ونک... استخراش چی شدن؟ استخر سرپوشیده‌ش... استخر تابستونیش...

و

 

میرزایی متولد اول بهمن ماه 1348 است، شروع ورزش او و حضورش در اسکیت به گفته خودش از زمانی آغاز شد که تحصیل می‌کرده و همه چیز به روزی باز می‌گردد که معلم ورزش او سر کلاس حاضر نمی‌شود و ....

زنگ ورزش ما زنگ آخر بود حدود ساعت 4 تا 6 بعدازظهر. یک روز معلم ما نیامده بود، رفتیم در بولینگ عبدو که الان به نام باشگاه ورزشی شهید چمران شناخته می‌شود، با دوستانم رفتیم تا تنیس روی میز بازی کنیم اما دیدم در آنجا چند پسر در حال اسکیت بازی کردن هستند.

اولین بار آنجا بود که با ورزش اسکیت آشنا شدم، هر طور بود کفش‌های اسکیت را به پا کردم و تا دلتان بخواهد آن روز زمین خوردم. شب که به خانه بازگشتم تمام بدنم کبود بود. اما انگیزه و علاقه‌ای که در من به وجود آمده بود آنقدر زیاد بود که این ورزش را با تمام سختی‌هایی که در آن روزگار داشت دنبال کردم و امروز هم خوشحالم که به این رشته پرداختم.

زمان گذشت و من با اسکیت بیشتر آشنا شدم. فراموش نکنیم که در آن روزگار به دلیل جنگ تحمیلی علیه ایران، کشور دچار شرایط خاصی بود و این رشته برای مردم و مسوولان بیگانه به نظر می‌رسید و نگاه‌های متفاوتی به ورزشکاران این رشته داشتند.

اولین زمین اسکیت در پارک ملت و به همت محسن امیدی و برادرش ایجاد شد. اگر اشتباه نکنم سال‌های پایانی دهه 60 بود. با این که اسکیت مفهومی برای مسوولان نداشت اما علاقه، علاقه‌مندان به این رشته آنقدر زیاد بود که خودشان راه را برای موفقیت باز کردند و امروز اسکیت دارای تشکیلات فدراسیون و تیم ملی است که این جا خوشحالی دارد.

در آن سال‌ها اسکیت تحت پوشش ورزش‌های همگانی قرار گرفت. بعد انجمن شدیم و امروز هم فدراسیون هستیم. جوانان و علاقه‌مندان به این رشته باید بدانند اگر امروز در آرامش تمرین می‌کنند و در میادین برون مرزی حاضر می‌شوند در سایه سختی‌ها و زحماتی است که در سالیان پیش دلسوزان این رشته به خرج دادند و آنها به نوعی مدیون افرادی هستند که خودشان را برای این رشته هزینه کردند.

در آن روزها کفش اسکیت به این شکل نبود، برخوردهای مسوولان متفاوت جلوه می‌کرد و مشکلاتی از این قبیل. اما خواستیم و شد و این انگیزه و تجربه می‌تواند زمینه ساز موفقیت بیشتر اسکیت ایران باشد.

البته باید بگویم کارهای خطرناکی هم می‌کردیم، مثلا" برای آن که اسکیت را بیش از پیش به نمایش بگذاریم با اسکیت در جاده چالوس و گردنه حیران پا زدیم که الان می‌دانم چه کار خطرناکی بود و به هیچ ورزشکاری توصیه نمی‌کنم چنین حرکتی را انجام دهد.

خلاصه کلام این که برای اسکیت چه سختی‌هایی که نکشیدیم، کتک‌هایی که نخوردیم، هزینه‌هایی که نکردیم و این شد که اسکیت، امروز اسکیت شد به معنای واقعی و جا دارد مسوولان با حمایت‌های بیشتر از ورزشکاران این رشته، راه را برای موفقیت بیشتر باز بگذارند. به عنوان یکی از پیشکسوتان این رشته شک ندارم که جوانان ایرانی می‌توانند در این رشته موفق باشند به شرط آنکه حمایت‌های لازم از آنها صورت بگیرد که امید است اینچنین شود.

گفتنی است میرزایی هنوز هم به اسکیت می‌پردازد و با آنکه در دهه چهلم زندگی خود قرار دارد هفته گذشته در رقابت‌های پیشکسوتان پا زد تا نشان دهد فعل خواستن را در هر سنی می‌تواند صرف کرد.

 

تهیه و تنظیم:

مصطفی علیمحمدی

توسعه دهنده اینلاین اسکیت

Mostafa Ali Mohammadi

Inline skating Developer

 

منبع:

© Link

© Link

© Link